پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

تو بغضت رانشکن...بگذار فقط آسمان بغضش رابشکند.

آخر آسمان آنقدر بالاست که دست هیچ کس نمیتواند تن کبودش را نوازش کند...

تنی که زیر تازیانه ی نگاه های وحشی آدمک ها کبود شد...

به جای بغض شکستن دست نوازش بر سر پر سودای آسمان بکش...برایش مرهم شو و شاید هم محرم...

همیشه آسمان آغوشش را برای تو باز کرده...امروز تو آغوشت را برای نگاه بیکران آسمان باز کن...

نگاه ملتمسانه ی آسمان برای یک هم صحبت و چه زیبا امروز با نت باران ترانه ی زندگی را نواخت...

که به احترام نواختنت آدمک ها سر به سوی تو بلند کردند و صورت هاشان را با قطره قطره های دلتنگی بی انتهایت غسل دادند...

آسمان،تو مال من هستی و بغض هایت و تنهایی هایت و اشک هایت...

همه مال من هستید و من در سینه ام آسمانی میتپد که گاهی بغض میکند و گاه هم میبارد...گاهی هم بغض آسمان در گلویم میشکند...

و گاهی برق چشمان نگران آسمان تورامیگیرد...آری...برق...

و گاه هم زجه میزند،شاید هم میخندد،رعدمیزند...و کسی راز رعدآسمان راهنوز نفهمیده است...

پریشان نویس

آسمان

نظرات  (۱)

۲۹ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۲۵ سجاد مؤذنی
!Warning
هشدار...
شما کدام گزینه را انتخاب میکنید؟
ادامه یا بازگشت؟
.
.
.
در حین بازگشت ما را تنها نگذارید
و من اله توفیق...