پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

حافظ هیچگاه حرمت بین من و خودت را نشکستی،از آن ظهر تابستانی که هشیارم کردی که شاید بمیرم...به تو ایمان آوردم...

که تو قرآن ناطقی ...

اشکم احرام طواف حرمت میبندد

گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم

کی توان گفت که برداغ دلم صابر نیست....

پریشان نویس