پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

بعضی وقت ها هم احساسمان شیرین میشود!من عاشق این احساس های شیرینم....وقتی که از عمق وجودت حس میکنی چقدر بعضی اتفاقات زندگی ات برایت عزیز هستند...

و خدا را بابت آن اتفاقات شکر میکنی...بابت رحمت هایش ...البته بماند که حکمت هایت هم شیرینند...

نمیدانم...موج زندگی اغلب سینوسی است...پستی و بلندی دارد...

یک موج سینوسی میرا...

خلاصه ی مطلب این است که گاهی قدر نفس کشیدن را بهتر میدانم...

حالم خوب است انگار...کاش اینبار لباس خوشی ها تنگ و گشاد نباشد...

پریشان نویس

نظرات  (۱)

فکر میکردم 
دوستت که داشته باشم
گره کور زندگی شل میشود
خوشبختی سرش به سنگ میخورد
بهشت را میگذارد 
برای کسی
که عشق را تبعید کرد
و برمیگردد
...
میخواستم
با هر چرخ این  زمین گرد
هی
ببوسمت 
ببوسمت 
ببوسمت
میخواستم
بخوانم چرخ چرخ عباسی . . .
و خوشبختی
مرا بندازد توی آغوشت
اما نشد که نشد که نشد
حالا هر لحظه 
گره دو دست از درون
روی گردنم فشرده تر میشود
و نبضم
کندتر
واقعیت دارد
گالیله !

 دیگر 
نه زمین
نه خوشبختی
هیچ کس نمیتواند
دست مرگ 
را از گلویم بردارد
اگر دوباره به دنیا آمدی
فقط سکوت کن لطفا!!
پاسخ:
به دلم نشست...
:)