پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «الیس الله بکاف بعبده؟» ثبت شده است

رک بودن خوب است،اینکه توانایی گفتن از ترس هایت را داشته باشی،از علاقه هایت بگویی،از دغدغه هایت...

از این بگویی که عاشق خانه ساختنی و اینکه تو یک غول برای غول آخرهستی...

و اینکه دوست داری زمین را از بالا ببینی ،چون از بالا غر غر کردن ها و نق زدن های زمینی ها را نمی بینی و فقط تلاش است و امیدبرای ساختن، که از آن بالا می توانی ببینی...

و تو برای من بسی،نشان به  آن نشان که گفتی الیس الله بکاف بعبده و من می خواهم رک باشم و بگویم آی عاقلان دنیا،

من خدایی دارم به ظرافت یاس

به زلالی آب چشمه ای  روان در دل کوه

به سپیدی شبنم در دمادم صبح و طلوع

به شیرینی لبخند کودکی خرد

به قشنگی قدم زدن عاشقانه زیر باران بی چتر

به وسعت مهربانی چشمان پدر

به زیبایی لبخند دل نشین مادر

به خوشبویی خاک نم خورده ی خانه خشتی ته آن کوچه باغ

آری...ومن همچین خدایی دارم و قسم به تک تک اشک های شبا هنگامم،به تک تک ثانیه های خلوت دلم با خودش...برایم بس است.

و باور کن که من بغضم را  جزدر حریم کبریاییت جای دیگر نمیشکنم...

به دریا احتیاجی نیست،کنار تو لب دریاست...

و من حتم دارم مردن در آغوش تو آخر دنیاست...

مرا ازین زمین جدا کن...

حال خوب و دل خوش کار توست...می خواهم باز هم صدایم کنی...

با تمام آرزو هایم آمده ام...

برایم باز هم معجزه کن که تمام دنیا برای خودت تنهااست...ای تنها ترین تنها...

پریشان نویس