پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۱۰ مطلب با موضوع «رضانامه» ثبت شده است

کبوترانه هایم را؛

حرف به حرف

در باب الجواد

نذر کردم 

که فراقمان یک سال بیشتر نشود...

باز هم زایرتان نیستم 

از دور

سلام...

پریشان نویس

دلمان بهانه میگیرد این روزها...

هم بهانه ی کربلا

هم بهانه ی مشهدالرضا...

حسرت هایم هرروز انگار بیشتر می شوند...

یا رضا من که رضایم به رضای خدایت است فقط بخواه برایم،صاحبم زودتر راضی شود بروم کرب و بلا...

تصورش هم دل را می سوزاند....

بیایم حرمت

اذن بگیرم

و بعد راهی کرب و بلا شوم....

یک مهر و یک تسبیح از بهشت با خودم بیاورم و بعدش در حرمت زیر لب زمزمه کنم

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی

 

پریشان نویس

در زندگی حرف هایی هست 

که فقط و فقط باید بروی باب الجواد

کلمه ها را دانه کنی

دانه های اشک را

بکشانی دنبال هم

شبیه یک تسبیح

بچرخانی شان روی صورتت

ذکر بگیری 

و بعد

انگار که تسبیح پاره شود

دانه ها بیایند تا بچکند روی سنگ های حرم

باز هم در به در شب شده ام

ای نور سلام

باز هم زایرتان نیستم

از دور

سلام...

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...

پریشان نویس

امشب تمام حال و هوای دلم را،چک چک گریه کردم...

وتمام این چک چک ها

فدای یک لحظه نشستن در باب الجوادت...

پریشان نویس

دلبری از تو

دل بستگی از من

عاشقی از تو

وابستگی از من

پریشان نویس

این شب ها که سالی سه بار تکرار میشوند،بهانه ی گریه هاشان کمی فرق میکنند...

من یکی که

تمام 

امیدم

به اشک های 

همین 

شب هاست....

دلمان هوای احیای مشهدی دارد...همان گوشه ی حرم،کنار باب الجواد...

روزی یک سال نه،روزیِ تمام عمر را می دهند آنجا....

گفتم که خواهمت؛گفتا که صبر،صبر....

دردا که دوری رضا جانم....

دردا

التماس دعا

پریشان نویس

سلام مرا از دورهای نزدیک میشنوی آقایم...

من را یادتان هست آقا؟عید امسال دعوتم کردید...من با پای خودم نیامدم،با دعوت شما آمدم.آخر لایق وصل تو که من نیستم ،اذن به یک لحظه نگاه خواستم و چه نگاه شیرینی بود...

خودتان دعوتم کردید به بارانی ترین و ناب ترین لحظات حرمتان...

بهترین عید عمرم بود امسال...

من بودم و باران و نگاهت که بر من میبارید...

امشب نه باران از آسمان می آید و نه من حرمت هستم...امشب هوس حرمت در دلم آمده و باران در چشمانم...

پریشان نویس

امام رضا جان،باور کن دست خودم نیست...

هوایی شده دلم خب...

سکوت میکنم 

یک کلمه فقط

التماس دعا

پریشان نویس

رضا جان،دلم می خواهدت...

میخواهم بیایم حرمت و خودم را گم کنم...

از این همه من بودن های الکی،خسته شده ام...

حضرت جان،دریاب که جانمان بد جوری در پیچ و

تابهای منیت های دنیایی گرفتار وبی قرار شده...

میخواهم باران حرمت را که بشوید و ببرد هرچه منیت

است و محو شوم در گوشه ای از بهشت حرمت که روی زمین است.

 اصل مطلب را بگویم:

میخواهم ازحرمت برسم به خود خدا...

 

پریشان نویس

آمدم ای شاه،پناهم بده 

خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجا درماندگان

دور مران از درو راهم بده....

پریشان نویس