پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

ای لالایی هایت مادرانه ترین مادرانه های دنیا

ای عاشقانه هایت علی گونه ترین عاشقانه های دنیا

فاطمه جان،دردانه ی محمد

روز ولادتت روز شوق علی ترین مرد دنیاست که به شوق بودن با تو علی شد.

دلم می خواهد امروز با قلمی دیگر بنویسم که ملایک بخوانند و کل بکشند که فاطمه آمد.

آمد که گلایه های محمد(ع) و تنهایی های علی را مرهمی باشد که نکند پدر گلایه هایش را درون خود بریزد و عاشق ترین مرد عالم،از تنهایی اشک بریزد در خلوت های پر از بغضش...

مادرم

فاطمه جان

زهرای علی

دلم میخواهد امروز دستم که بر قلم می رود قلم شوقم را برای نوشتن ببیند و کاغذ از اشک های شوقم خیس شود.

میخواهم امروز صدای فاطمه آمد،از بین نوشته هایم،گوش فلک را کر کند.

آخر میدانی چیست؟

فاطمه ترین فاطمه آمده...

مادرترین مادر آمده ...

عاشق ترین همسر آمده...

از امروز می آیی که بشوی میوه ی دل محمد(ع) و عزیز دل مرتضی.

می آیی که بشوی مادر حسین که تو کوثرانه ی کرب وبلایی...

امروز آسمان  آبی تر از هرروز دیگری نجوا میکند در گوش عالمیان که فاطمه آمد...

سلام نور چشم رسول الله

سلام فاتح قلب عاشق مولا

سلام مادر خوبم،کوثرانه ی بابا

سلام زهرا جان،صوت مادرانه ی خدا...

پریشان نویس