پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکاپو» ثبت شده است

چقدر می خواهی جان بکنی آن هم برای برای داشتن ذره ای بیشتر از دنیا!بنشین کمی فکر کن!چقدر پول؟چقدر ماشین؟چند متر خانه راضیت می کند؟چقدر پیش مردم اعتبار جمع کنی ارضا میشوی؟

حال گیریم که آنقدر جمع کردی که کل زمین های دنیا را خریدی،با کلاس ترین ماشین های دنیا را سوار شدی....معتبر ترین آدم در کل هستی شدی...خانه ی دلت چند متر است؟برای رسیدن به خدا چه ماشینی تدارک دیده ای؟روزی چند ثانیه  مینشینی فکر میکنی که چطور به خدا برسی...

اصلا خدا را میگویی سخت است ،هرکسی به خدا نمیرسد؟باشه...قبول!به خودت برس...به من واقعی خودت...

مگر نشنیده ای هرکس خودش را بشناسد انگار خدایش را شناخته؟

با چه ماشینی می توانی به خودت برسی؟

در کدام خانه میخواهی میزبان من واقعی خودت باشی؟

دل به چه بسنه ای؟

به چیزهای الکی این دنیا؟انتهای الکی این دنیا؟فضاهای الکی این دنیا؟چرا نقش زندگی کردن را بازی میکنی؟نظر من را می خواهی باید بگویم اصلا بازیگر خوبی نیستی...تو تا نقش اصلی زندگیت،یعنی خودت و خدایت را پیدا نکنی فیلم زندگی ات با موفقیت اکران نمیشود!

بیهوده نقش بازی نکن!

این زندگی که تو داری ته تهش می شود زندگی فارغ از معنی،زندگی که تو مثل مهره در آن بازی نمی کنی،بلکه بازی داده میشوی...

پس خودت را پیدا کن تا فیلم زندگی ات با سربلندی و موفقیت اکران شود و در آن بازی کنی آن هم در نقش اصلی ات!

تو فقط 100 سال وقت داری بازیگر نقش اصلی زندگی ات را پیدا کنی!آن طرف وقتی فیلمت خواست اکران شود،شرمنده نشوی....حواست را خوب جمع کن.

 

 

پریشان نویس

گاهی انسان درتکاپوی پیدا کردن چیزی است،ولی بیشتر فرو میرود در دغدغه ها و دل مشغولی هایش!اندر حکایت انسان های امروزی باید گفت که آنقدر نگشته اند دنبال چیزی که صرف فعل گشتن را هم فراموش کرده اند...

گشتن دنبال که؟دنبال چه؟اصلا برای چه؟که به کجا برسیم؟به چه چیزی برسیم!ولیکن برخی هنوز دراصل فلسفه ی هستی مانده اند چه برسد به که وچه اش!

یکی از این ناشناخته ها خود انسان است.انسان های تمدن به اصطلاح مدرن امروزی،در ساختن انواع دیوار ها مهارت دارند و این مهارت تا جایی پیشرفت کرده است که انسان ها بین خودشان و خودشان دیوار کشیده اند و انصافا باید به آنها برای ساختن همچین دیوارهایی دست مریزاد گفت!

دلیل ناشناختگی و مهجور ماندن انسان هم همین دیوار بتنی و عظیم است...

فکرها از پس هم میگذرند...هرچه بیشتر فکر میکنم دیوار های بیشتری میبینم در اطرافم!دیوارهایی که دانه دانه ی آجر هایشان را خودم درست کردم،خودم قالب دادم،خودم چیدمشان روی هم!افسوس که نمیدانستم دارم بین خودم وخودم دیوار میکشم...و حال منم و دیوار و پریشانیاتی که جایی جز دیوارهای دورم برای نوشتنشان نیست..

پس مینویسم روی این دیوارها،آنقدر مینویسم و تراش میدهم دیوار هایم را تا روزنه ای برای رسیدن به خودم پیدا کنم...

پریشان نویس