یک زمانی بود تمام زندگیم همین وبلاگ بود،مثلا روزی ٣ بار سر میزدم!شاید هم بیشتر!
اما از وقتی اینستاگرام آمد و سطحی بین شدم،دیگر حال و حوصله ی نشستن پای این وبلاگ را نداشتم.
دوستانی داشتم اینجا،بهتر از برگ گل!
که حالا نمیدانم کجا هستند و چه میکنند،فقط میدانم بی معرفتی از من بود!همین!
حالا برگشته ام،زندگی عوض شده،خودم هم.
دوست ندارم سطحی باشم...
اینستاگرامی باشم...
لایک بگیرم و کامنت...
اما انچه دوست دارم،ننویسم...
بعد از دوسال کمر همت میبندیم و نیت میکنیم برای نوشتن...
که یک وقت ریشه ی قلممان نخشکد و دلمان سر پر نکند و مثل دیروز وقتی،نکند قلممان غریبه باشد برای خودمان...
مختصر طبع شعری هم داشتیم که من بعد اینجا تقدیمتان میکنیم...
مرسی از وبلاگ مطهره جان که یادم انداخت هنوز هم می شود اینجا نوشت...