فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...
من را یادتان هست آقا؟عید امسال دعوتم کردید...من با پای خودم نیامدم،با دعوت شما آمدم.آخر لایق وصل تو که من نیستم ،اذن به یک لحظه نگاه خواستم و چه نگاه شیرینی بود...
خودتان دعوتم کردید به بارانی ترین و ناب ترین لحظات حرمتان...
بهترین عید عمرم بود امسال...
من بودم و باران و نگاهت که بر من میبارید...
امشب نه باران از آسمان می آید و نه من حرمت هستم...امشب هوس حرمت در دلم آمده و باران در چشمانم...