فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...
غروب همه جا غم دارد،اما میگویند کربلا همیشه غم دارد،چه برسد به غروبش!
ما که ندیدیم آقا جان...میگویند کربلایت خیلی باصفاست.
میگویند بغض آدم در کربلا بغض شیرینیست.
میگویند هوای حرمت هوای دیگریست.
میگویند سحر ها در حرمت بوی سیب می آید...آقا جانم،من بوی سیب را دوست دارم...زیاد هم دوست دارم.اما سیب های اینجا بوی سیب نمیدهند...دلم بوی سیب حرمت را می خواهد...
آقا جان...می گویند هرکه برود کربلا دلش نمیخواهد جای دیگری برود...بسکه کربلاست کربلا...
حسین جان،نامت بغض عجیبی دارد چه برسد به حرمت...
حرمت را ندیده ام،کربلایت را ندیده ام...اما شنیده ام که کربلایت خیلی کربلاست...