پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

غروب همه جا غم دارد،اما میگویند کربلا همیشه غم دارد،چه برسد به غروبش!

ما که ندیدیم آقا جان...میگویند کربلایت خیلی باصفاست.

میگویند بغض آدم در کربلا بغض شیرینیست.

میگویند هوای حرمت هوای دیگریست.

میگویند سحر ها در حرمت بوی سیب می آید...آقا جانم،من بوی سیب را دوست دارم...زیاد هم دوست دارم.اما سیب های اینجا بوی سیب نمیدهند...دلم بوی سیب حرمت را می خواهد...

آقا جان...می گویند هرکه برود کربلا دلش نمیخواهد جای دیگری برود...بسکه کربلاست کربلا...

حسین جان،نامت بغض عجیبی دارد چه برسد به حرمت...

حرمت را ندیده ام،کربلایت را ندیده ام...اما شنیده ام که کربلایت خیلی کربلاست...

آنقدر گفتند کربلا کربلا...هوایی شدم بیایم ببینم کربلا چرا اینقدر کربلاست...

دلم چند وقتیست هوایی شده...دیگر آرام نمیگیرد...

می خواهد بیاید و عقده اش را بگشاید...

دل من درونش دلی دارد پریشان،که چند وقتیست پریشانیش فقط حسین است و بس...

غربت کربلا از همین جا هم برایم قابل حس کردن است...

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

سلام بر تو ای حسین ترین حسین زمان...

سلام دلم را بپذیر که دورم و از فرط دوری، نزدیک انگاریم به تو در جنون تمامیت محضی پیدا کرده که تشنه ی عطشم...

عطشی فقط برای حسین...

آری!کلمات در وصف بعضی دل تنگی ها کم می آورند...

پس باز هم میگویم...که عقده ی دلم کور تر نشود...

السلام علیک یا شهید کربلا...

السلام علیک یابن رسول الله...

السلام علیک یابن فاطمه الزهرا...

السلام علیک یابن امیر المومنین...

السلام علیک یا حسین بن علی...

ایها الصدیق الشهید...

یک جمله میگویم و تمام...

دلم را کربلایی کن...

پریشان نویس