پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه
می خواهم ینویسم!اما این بار نه قلم می خواهم و نه کاغذ که می دانم خودت تک تک واژه های این سیاهه را از دلم می خوانی...
هرچقدرفاصله می خواهد سد راه تن من و تو شود،که اگر تو در آن طرف کهکشان باشی و من درطرف دیگر کهکشان،باز هم فاصله ی دل هامان صفر مطلق است...
من آدم عجیبی هستم،در صفر کلوین هم عاشق می شوم!همان صفری که در آن هیچ موجودی نمی تواند حیات داشته باشد،من با گرمای عشق لا یتنهاییت زندگی می کنم...
و این حس عحیب برای من زیر خط خطر است...گاهی ازین حس و مسیولیتش می ترسم!یک تناقض عجیب است!در عین خواستنت از خواستنت می ترسم...
و تو غریبانه ترین غریبانه هایم هستی...
میدانی چیست؟من گاهی از واژه ها متنفر میشوم چون قدرتشان کم است!زود تمام می شوند و من می مانم یک عالم حرف نگفته...و آن وقت میشود بغض موقع خداحافظی و نگاه های ممتد و بی اختیارم به در و دیوار!
اشتباه نکن،این یک متن عاشقانه نیست...که من با چشمانی خیس تصورت کرده ام و نمی خواهم که ناگهان شود و وقت رفتنت باشد...
و بدان این چیزی که در چشمان من است،اشک نیست،تمام دنیای من است...و آخر همه چیز من می مانم با یک بغل عاشقانه های تو...
اصلا بگذار کسی ویار لواشک کند،یک نفر خواب امام ببیند،بگذار همه یک عمر برای دختر بندری بخوانند و غصه ی سبد کالا بخورند....بگذار مذاکرات ژنو باشد،اصلا بگذار از چرخیدن دنیا سرگیجه بگیریم همه مان!اما من دوستت دارم در میان همه ی شلوغی ها و بوق ممتد ماشین ها....
من تصورم از عشق تو آنقدر وسیع است که گاهی از دوستت دارم گفتن های خودم در دلم خجالت میکشم...
که تو پیشانیت آیینه ای بلند است که دختران آسمان زیبایی خود را در آن به نظاره نشسته اند...
و ظرافت کلامت به ظرافت یک شعر لطیف است...
تو به روز ها و شب ها بگو بیایند و بروند...
به تمام معلم ها بگو دیکته ی عشق من را صحیح کنند..اما آخرش بدان من فقط عاشقت هستم...
من را تحلیل نکن،این کارهایت بیهوده اند...دورت را خالی کن که دیواهایت زیاد هستند...من را تحلیل نکن...کشف من آسان است و این را همه به جز تو میدانند...
که بی غلط عاشقت هستم...
با غلط عاشقت هستم...
و باز هم می گویم که این یک متن عاشقانه نیست که من تورا با چشمانی خیس تصور کرده ام و نمی خواهم که ناگهان زنگ بزند تلفن!ناگهان وقت رفتنت باشد!
 
پریشان نویس