پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

خدایا،خواسته های بنده پندارت زیاد نیست...

بگذار خوشحال باشم و خندان بمیرم و سکوتم را در مقابل نا خوشایند های دنیا نشکنم.

بگذار زندگیم زندان باشد،اما کلید آزادیش دست خودم باشد.

بگذار عاشقانه زندگی کنم و بی بهانه عشق بورزم.

بگذار برای صدا کردن نامت نیاز به بهانه نداشته باشم.

بگذار من،خودم باشم و خودم من.

بگذار محبتم به قدر محبت همان کودکی باشد که خورشید نقاشیش را سیاه کشید تا پدر کارگرش نسوزد زیر نور خورشید.

خداوندا

آنقدر گرامیم بدار که آدمک ها برای گرامی داشتنم به دنبال بهانه نگردند.

آنقدر توان و تلاش عطایم کن که دیگر بنده پندارت نباشم و بنده ات شوم...

آنقدر دلم را تنگ کن که جز محبت خودت،حب کسی یا چیز دیگری در آن نگنجد.

بار الها

روی گناهانم برچسب جوانی بزن و بیم و امیدم را زیاد کن.

به من درکی عطا کن که امروزم را بفهمم چرا که زندگی درک همین امروز است...

پریشان نویس