پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

عمرَکیست حال دلمان در هوای حرمت بی خبریست

راهمان ده که هوای دلمان باز هوای دگریست...


پریشان نویس

از دلم تا مستانه ی کاف کربلا

یادگاری حیدر و زمزمه های لافتی

غربت مدینه و حزن محزون بقیع

عاشقی فاطمه،عین الفبای علی

صبر زینب وار زینب،گودی قتلگاه

دل تنگ  من و گاهی جنونی گاه گاه

گمراهی من در میان حرمین

دلتنگم کمی،دلتنگ کاظمین

شب های آخر فاطمه و بغض چشمان حسین

فاطمیه شدن کربلا،حزن بین الحرمین...

 

پریشان نویس

با جنون در افتادن،خیلی آفرین داره...

پریشان نویس

غروب همه جا غم دارد،اما میگویند کربلا همیشه غم دارد،چه برسد به غروبش!

ما که ندیدیم آقا جان...میگویند کربلایت خیلی باصفاست.

میگویند بغض آدم در کربلا بغض شیرینیست.

میگویند هوای حرمت هوای دیگریست.

میگویند سحر ها در حرمت بوی سیب می آید...آقا جانم،من بوی سیب را دوست دارم...زیاد هم دوست دارم.اما سیب های اینجا بوی سیب نمیدهند...دلم بوی سیب حرمت را می خواهد...

آقا جان...می گویند هرکه برود کربلا دلش نمیخواهد جای دیگری برود...بسکه کربلاست کربلا...

حسین جان،نامت بغض عجیبی دارد چه برسد به حرمت...

حرمت را ندیده ام،کربلایت را ندیده ام...اما شنیده ام که کربلایت خیلی کربلاست...

آنقدر گفتند کربلا کربلا...هوایی شدم بیایم ببینم کربلا چرا اینقدر کربلاست...

دلم چند وقتیست هوایی شده...دیگر آرام نمیگیرد...

می خواهد بیاید و عقده اش را بگشاید...

دل من درونش دلی دارد پریشان،که چند وقتیست پریشانیش فقط حسین است و بس...

غربت کربلا از همین جا هم برایم قابل حس کردن است...

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

سلام بر تو ای حسین ترین حسین زمان...

سلام دلم را بپذیر که دورم و از فرط دوری، نزدیک انگاریم به تو در جنون تمامیت محضی پیدا کرده که تشنه ی عطشم...

عطشی فقط برای حسین...

آری!کلمات در وصف بعضی دل تنگی ها کم می آورند...

پس باز هم میگویم...که عقده ی دلم کور تر نشود...

السلام علیک یا شهید کربلا...

السلام علیک یابن رسول الله...

السلام علیک یابن فاطمه الزهرا...

السلام علیک یابن امیر المومنین...

السلام علیک یا حسین بن علی...

ایها الصدیق الشهید...

یک جمله میگویم و تمام...

دلم را کربلایی کن...

پریشان نویس

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم...

جانانه ترینم...مهربانانه ترینم...برایت دارم مینویسم باز هم...

دلم بی اندازه هوایت را کرده آرام جانم...مهربان خدایم...

می خواهم در هوایت هواداریت را کنم ...

گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم...

که من پریشانیاتم در بین پریشانی های مجنونان کمترین است و باز هم می خوانمت با نیمچه پریشانی ام و نرمه هایی از دل تنگی شدیدی که مزه اش از بس تلخ است به شیرینی میزند و در هواداریت تناقض ها عین واقعیت محض اند و کران ها بی کرانندو نهایت ها بی نهایت...

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت

به هوا داری آن سرو خرامان بروم...

صبا شناسان می دانند،من از صبا چیزی نمیدانم...فقط میدانم که بی صبرانه منتظر خنکای نسیم وصالم که روزه ی دلتنگی ها و بهانه گیری های دل پریشان گونه ام  را افطار کنم...

تازیان را غم اموال گرانباران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم...

از اضافه ها گذشته ام...از هرچه که شد و بود شد و میشود...

من منتها الیه انگشت اتهام مردم به پاکی آسمانم!

نه گوش شنیدن دارم و نه زبان حرف زدن...

چشم و گوش را بسته ام!در هوایت بی هوا می دوم مجبوبم...

پریشان نویس

حس تمامیت محض برای ناتمام هایی که هیچ اتمامی ندارند!

در عین حال که فکر میکنی یک سری حس ها را به انتها رسانده ای و محض شده ای در آن ها،هنوز ناتمامی و یک عطش بی نام مدام سرزنش میکند افکارت را که تو نا تمامی!

لاجرم باید گوشه ای بنشینی و برزندگی لبخند بزنی عاشقانه بمیری تا زنده شوی.

باید برای خدا لبخند بزنی تا عاشق تر فرض شوی...

باید نیمه های شب با بغض بیدار شوی و دلتنگی و بی قراری کنی...

باید دلت بخواهد برای بی تابی های شبانه ات مرهمی بیابی و نتوانی پیدایش کنی مرهم را...

باید تشنه ی مرهم شوی...

کمی باید عاشق تر شوی و عاقلانه ها را رهاتر کنی ...تارهاتر شوی و ناامکان ها را امکان کنی..

باید بوی خدا را بشنوی در میان بوی گل پونه های نم خورده در اول صبح...

باید برای بوی خدا گریست مثل گل پونه ها...

پریشان نویس

منتظر رخصت بودم که بنویسم برایت مهربان مادرم...

امشب که در میان هیاهوی شهر پشت شیشه ی ماشین در میان خلوت ترین کوچه های دلم قدم می زدم بغض سنگینم سنگین تر شد وقتی یادم آمد امسال حتی نتوانستم قدری برایت بنویسم...

در میان اشک ها و بغض ها و سکوت ناگهانی شهر،دلم خواست برایت قدری عاشقانه های مادرانه بنویسم...

مهربان مادرم،می شنوم امشب صدای ناله هایت را در میان سکوت شهر...

مادرترینم،میشنوم امشب صدای بغض بی صدای حسن و حسینت را و صبر زینبت را در میان بی امان ترین تازیانه های روزگار...

می شنوم امشب صدای گریه های بی صدا و نجواهای علی را در عمق چاه...

دل تنگی و بغض علی امشب بی انتهاست مادرم...

بابا امشب باید روی دست های بیرمقش در میان بی وفایی های  کوچه های مدینه با بغضی بی انتها،مخفیانه تشییع کند عزیز ترینش را...فاطمه اش را...

امشب علی بغض ندارد،حزن دارد...امشب چشمان علی اشک ندارند...سو ندارند...امشب دستان علی توان ندارند...آخر چشمان بابا سویشان را از فاطمه میگرفتند...دستان بابا توانشان را از فاطمه میگیرفتند...

امشب علی بیشتر از هر زمان دیگری علی است...

امشب بابا بیشتر از هر شب دیگری بابا است...

از امشب ام البنین میشود ام البنین...نام فاطمه از امشب بغض سنگین تری دارد...

از امشب حسن و حسین برای صدا کردن مادرانشان بغض میکنند...اشک میریزند...از امشب زینب بر ذره ذره ی درد های دل بابا مرهم می شود...

فاطمه،دردانه ی محمد(ص)....نماندی ببینی در کربلا چه بر سر حسینت آوردند...نماندی در کربلا زجه های زینبت را بر پیکر بی سر برادرش ببینی...نماندی بغض زینب را بر بهانه های رقیه برای بابا فرو بنشانی...

مادرم،پرپر شدی...فاطمه ی هجده ساله ...زجر زمانه قدری نامردانه گرد سپیدی را بر موهایت نشاند مادرم...

تو در دنیا نمی گنجیدی مادرم...بسکه فاطمه بودی...

پریشان نویس

آمدم ای شاه،پناهم بده 

خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجا درماندگان

دور مران از درو راهم بده....

پریشان نویس

نمیدانم نم نم باران برای دیگران چه معنایی دارد...

اما برای من نم نم باران چند وقتیست معنایی وسیع پیدا کرده در اوج بی معنایی!آنقدر کلمات با این حس های خاص تناقض دارند که ذره ای از این حس ها و معناها در دنیای کلمات معنا پیدا نمیکنند..!

پریشان نویس

الهی انی استودعک قلبی،فلا تجعل فیه احد غیرک...

خـــــدایا قلبــــم را به خــــودت باز می گردانـــم ...

می خواهم فـقـطـ برای خودت باشـم ، خـــــود ِ خــــــودت !

پریشان نویس