پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

یک زمانی بود تمام زندگیم همین وبلاگ بود،مثلا روزی ٣ بار سر میزدم!شاید هم بیشتر!

اما از وقتی اینستاگرام آمد و سطحی بین شدم،دیگر حال و حوصله ی نشستن پای این وبلاگ را نداشتم.

دوستانی داشتم اینجا،بهتر از برگ گل!

که حالا نمیدانم کجا هستند و چه میکنند،فقط میدانم بی معرفتی از من بود!همین!

حالا برگشته ام،زندگی عوض شده،خودم هم.

دوست ندارم سطحی باشم...

اینستاگرامی باشم...

لایک بگیرم و کامنت...

اما انچه دوست دارم،ننویسم...

بعد از دوسال کمر همت میبندیم و نیت میکنیم برای نوشتن...

که یک وقت ریشه ی قلممان نخشکد و دلمان سر پر نکند و مثل دیروز وقتی،نکند قلممان غریبه باشد برای خودمان...

مختصر طبع شعری هم داشتیم که من بعد اینجا تقدیمتان میکنیم...

مرسی از وبلاگ مطهره جان که یادم انداخت هنوز هم می شود اینجا نوشت...

پریشان نویس

چشم بر هم زدنی ایام گذشت.از اخرین مطلبی که در وبلاگ گذاشته ام دوسال گذشته و توی این دوسال،ما دوسالی بزرگتر شدیم،دو سال به مرگ نزدیک تر شدیم...

زندگی همین گذر لحظه هاییست که ثانیه ثانیه جمع شود وانگهی بانگی برآمد خواجه جست...

پریشان نویس

کبوترانه هایم را؛

حرف به حرف

در باب الجواد

نذر کردم 

که فراقمان یک سال بیشتر نشود...

باز هم زایرتان نیستم 

از دور

سلام...

پریشان نویس

دلمان بهانه میگیرد این روزها...

هم بهانه ی کربلا

هم بهانه ی مشهدالرضا...

حسرت هایم هرروز انگار بیشتر می شوند...

یا رضا من که رضایم به رضای خدایت است فقط بخواه برایم،صاحبم زودتر راضی شود بروم کرب و بلا...

تصورش هم دل را می سوزاند....

بیایم حرمت

اذن بگیرم

و بعد راهی کرب و بلا شوم....

یک مهر و یک تسبیح از بهشت با خودم بیاورم و بعدش در حرمت زیر لب زمزمه کنم

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی

 

پریشان نویس

بسم رب الحسین

قلم که بی تابی کند،باید دانست که دل بی تاب کربلاست...

آن هم دلی که روزها و هفته ها و ماه ها وسال هاست در آرزوی زانو بغل کردن و حیرانی در بین الحرمین،هرروز جان میدهد...

سلام مرا از دورهای دور میشنوی آقا جان...

دل بی تاب است،اشک در چشمانم دوام نمی آورد و عطش یا حسین گفتنم سیراب نمی شود و سراب میبینم همیشه...

کربلا هست و یک لحظه بعد نیست...

آقا جان،پای روضه شنیدم آخرین شب،خار های کربلا را از روی زمین جمع میکردید...دل ما پراست از خاک و خاشاک آقا جان...دستی بر بیابان دل ما میکشی ارباب؟...

اذن می خواهم...اذن کربلا

بیایم و هزار بار در حیرانی بین الحرمین بمیرم و زنده شوم...جان دهم برای بغض جگر سوز کربلایت و کرب هایم را همان جا...قطره قطره نذر التیام پاهای پر از آبله ی سه ساله کنم...

کرب و بلا ولوله می اندازد در دل های حسینی برای رفتن...

میکشد عشاق را در هجر یار...

می سوزاند جگر ها را برای صبوری های خوهرانه...

کربلا دل دریایی می خواهد برای غرق کردن کرب ها و اشک ها...دل شیر می خواهد هجی کردن صبوری زینب در بهانه گیری های دخترکی بابایی برای بابا...

کربلا جانی آسوده از دنیا می خواهد برای آنکه وقتی شش ماهه ات را حنجر دریدند،سهم دشمن اشک چشم هایت نشود...کربلا مادرانه های رباب را می خواهد و مرثیه های خوهرانه ی زینب را...بر پیکر بی سر برادر...

جانم را دست نخورده می خواهم نگاه دارم که آنجا جان برای فدا کردن کم نیاورم..

پریشان نویس