پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

زندگی مثل ماهیست...

باید بغلش کنی،به آرامی...

نه آنقدر محکم که ماهی بمیرد،نه آنقدر شل،که ماهی بپرد...

ماهی زندگی را باید خواستنی بغل کرد...

پریشان نویس

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 

من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

 

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

 

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

 

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

 سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو

نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

و می روم به امید دوباره های من و تو

میان این همه غوغا میان صحن و سرایت

پریشان نویس

در زندگی حرف هایی هست 

که فقط و فقط باید بروی باب الجواد

کلمه ها را دانه کنی

دانه های اشک را

بکشانی دنبال هم

شبیه یک تسبیح

بچرخانی شان روی صورتت

ذکر بگیری 

و بعد

انگار که تسبیح پاره شود

دانه ها بیایند تا بچکند روی سنگ های حرم

باز هم در به در شب شده ام

ای نور سلام

باز هم زایرتان نیستم

از دور

سلام...

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...

پریشان نویس

دو دهه گذشت...

تلخ وشیرین....

گذشت.

بیست ساله شدم.

تولدم مبارک...

پریشان نویس

اقبال عجم بود،قدم رنجه نمودید

یک فاطمه هم قسمت ایران شده باشد...

میلاد بانوی خوبی ها،فاطمه ی معصومه مبارک باد.

پریشان نویس