پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غوغای دلم» ثبت شده است

امشب در سر شوری دارم

امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم

باشد رازی با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک

سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمانها غوغا فکنم

سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

با ماه و پروین سخنی گویم

وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شب ها

می کاهم از غم ها

ماه و زهره را به طرب آرم

از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه ای بر لب ها

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

حال رخصت بده بخوانمت....که آرام جان بی قرار من تویی

نسوزد جان من یک باره در تاب

که امیدت زند گه گه بر او آب...

با اجازه ات میخواهم صدایت کنم...

الم نشرح بخوانم که آرام شوم...

الم نشرح لک صدرک...که بگشا سینه ام را به وسعت ایمان کودکی که برای نقاشی اش برگه ای سفید را به معلمش داد و گفت خدایم را کشیده ام.بگشا که تاب توان زندگی در زمین و زمینیان را داشته باشم...

و وضعنا عنک وزرک...که بازهم زیر شلاق بی رحمانه ی سختی های روزگار در آغوشت نگاهم دار که مردن در آغوشت آخر دنیاست...

الذی انقض ظهرک...که به امید رحمت خودت قامتم را زیر بار شداید روزگار راست نگاه داشتم...

و رفعنا لک ذکرک...که هرچه دارم و هر چه بودم و هرچه هستم و هرچه شدم از عنایات خودت بود و بس...

فان مع العسر یسرا...که شب را تحمل کردم بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...

ان مع العسر یسرا...که وعده ات همیشه حق است و ماییم که خلف وعده میکنیم و وقتی میگویی آن گونه میشود،شک ندارم که میشود...پس خنکای سپیده دم روزهای شیرین را به انتظار نشسته ام...

فاذا فرغت فانصب...که تمام کارهای بزرگ زندگیم را مدیون این آیه ام...و مدیون خواهم ماند،پس برای ادای دینم هرروز پله ای برای رسیدن به اوج انسانیت،به خدایم و آرزوهای بزرگم میسازم...

فالی ربک فرغب...که الهی و ربی...من لی غیرک....

پریشان نویس