پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

۱۱ مطلب با موضوع «کربلا» ثبت شده است

دلمان بهانه میگیرد این روزها...

هم بهانه ی کربلا

هم بهانه ی مشهدالرضا...

حسرت هایم هرروز انگار بیشتر می شوند...

یا رضا من که رضایم به رضای خدایت است فقط بخواه برایم،صاحبم زودتر راضی شود بروم کرب و بلا...

تصورش هم دل را می سوزاند....

بیایم حرمت

اذن بگیرم

و بعد راهی کرب و بلا شوم....

یک مهر و یک تسبیح از بهشت با خودم بیاورم و بعدش در حرمت زیر لب زمزمه کنم

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی

 

پریشان نویس

بسم رب الحسین

قلم که بی تابی کند،باید دانست که دل بی تاب کربلاست...

آن هم دلی که روزها و هفته ها و ماه ها وسال هاست در آرزوی زانو بغل کردن و حیرانی در بین الحرمین،هرروز جان میدهد...

سلام مرا از دورهای دور میشنوی آقا جان...

دل بی تاب است،اشک در چشمانم دوام نمی آورد و عطش یا حسین گفتنم سیراب نمی شود و سراب میبینم همیشه...

کربلا هست و یک لحظه بعد نیست...

آقا جان،پای روضه شنیدم آخرین شب،خار های کربلا را از روی زمین جمع میکردید...دل ما پراست از خاک و خاشاک آقا جان...دستی بر بیابان دل ما میکشی ارباب؟...

اذن می خواهم...اذن کربلا

بیایم و هزار بار در حیرانی بین الحرمین بمیرم و زنده شوم...جان دهم برای بغض جگر سوز کربلایت و کرب هایم را همان جا...قطره قطره نذر التیام پاهای پر از آبله ی سه ساله کنم...

کرب و بلا ولوله می اندازد در دل های حسینی برای رفتن...

میکشد عشاق را در هجر یار...

می سوزاند جگر ها را برای صبوری های خوهرانه...

کربلا دل دریایی می خواهد برای غرق کردن کرب ها و اشک ها...دل شیر می خواهد هجی کردن صبوری زینب در بهانه گیری های دخترکی بابایی برای بابا...

کربلا جانی آسوده از دنیا می خواهد برای آنکه وقتی شش ماهه ات را حنجر دریدند،سهم دشمن اشک چشم هایت نشود...کربلا مادرانه های رباب را می خواهد و مرثیه های خوهرانه ی زینب را...بر پیکر بی سر برادر...

جانم را دست نخورده می خواهم نگاه دارم که آنجا جان برای فدا کردن کم نیاورم..

پریشان نویس

ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو

زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست

عاشق دلداده آن باشد که از کوی حبیب

تن به خاک و سر به نیزه سوی محبوبش رود...

السلام علیک یا غریب مادر...

پریشان نویس

حکم باران در این ایام میدانی که چیست؟

آب و جارو میشود بهر محرم کوچه ها...

پریشان نویس

گشتم و گشتم و گشتم...بهتر از شما،پناهی نیافتم...

بنویسم از محرّمانه ی پاییزی...

بغض کنم و بنویسم از برگ های پاییزی...

آن برگ هایی که کوچک ترند و می ریزند...

حسین جان،علی اصغرت کوچکترین سربازت بود....

کاش جان بدهم برای مظلومیت علی اصغرت...

دلمان کمی تنگ تر از گذشته مینویسد...

برای ارباب بی کفنش...

حسین...

روایت داریم از امام صادق علیه السلام؛که اگر میخواهید شیعه ی واقعی مارا بشناسید،سه بار جلویش بگویید یاحسین...

آقا ما شیعه ی واقعی که نیستیم،اما دلمان میخواهد که باشیم...

حکایت بغض نهفته میان نامتان نمی دانم چیست که ماهم با آمدن نامتان،دلمان میلرزد...

یاحسین

یاحسین

یاحسین...

من اما امشب آنقدر بغض کرده ام که انگار محرم است و جا مانده ام از عزاداری برای دل خون زینب و زجه های رقیه...

یا حسین...

شب زده می نویسم از دلی که هوای محرم دارد...با چشمانی که بغض دارد کورشان میکند...

من باشم،یک گوشه ی دنج،و نوای کربلا کربلا در هدفون هایم...

بعدش آرام آرام بغض کنم،بغض به حال غربتت...غریب مادر حسین...

ارباب بی کفنم...

بعدش که خوب بغض کردم،دلم را بزنم به دریا و آرام آرام،دلتنگی هایم را،نذر غربت رقیه و صبر زینبت کنم...

آقا جان...

این چند سطر را بخوان که زجه وار مینویسم برایتان...

به پریشانی گیسوی سر ام البنین...

کربلا قسمت دل سراسر شکسته ام کن...

لایی لایی اصغرم،لای لای...

بخوان رباب

آخرین لالاییت را برای سربازت بخوان که آرام بگیرد و کمتر گریه کند...

که لبانش نکند از فرط خشکی پاره شوند و به جای آب...

خون...

مکن ای صبح طلوع

که علی دگر آب نخواهد...

یاحسین...

پریشان نویس

 دلمان هوای بوییدن تربت حسین را دارد...

اینجا کربلاست،بار بگشایید

بارها را از بال ها بگشایید و

دل را پرواز دهید 

به کوی دوست...

برای خاک کربلایت باید ضجه زد...     

برای بوی خدا باید گریست،

اما;

اینجا برای بوی تربت باید ضجه زد...

برای حزن نامت باید جان داد...

چه جان دادن باشکوهیست...

برای من یکی که این جان دادن

از خود شهادت هم؛

شیرین تر است...

ای جان به فدای حزن نامت...

دل در ره عشق،طفل راهت...

پریشان نویس

حسین جان؛

برای من روز ولادتت،عیدترین عید زمان است...

مادری ترین پسر فاطمه...

دلِ تنگم امشب،غصه ها دارد...

امشب طعم دارد هوس دلمان...

امشب دلمان هوس کرب وبلایت را دارد،باطعم حسرت...

من،دلی دارم که یک قسمت آن را زلال کردم؛به زلالی چشمان علی اصغرت...که فقط برای حسین بتپد...

اربابم؛

کمک کن به دلم که تمامش زلال شود و برایت،

بتپد...

 

پریشان نویس

آهای کربلایی ها...

بروید خدا را شکر کنید...زیاد هم شکر کنید...

که اینجا کسانی هستند که هنوز کربلا نرفته اند و حسرت

بوی سیب حرم حسین (ع) بر دل هاشان مانده...

پریشان نویس

راه دل ما از میانه ی فرات میگذرد

ناله و بغض رقیه از کجا می گذرد؟

دل ما دخیل بین الحرمین توست آقا

راه اشک شیر خواره از کجا میگذرد؟

خاک پای مادرت،توتیای چشم ماست

صوت نجواهای زهرا،از کجا میگذرد؟

دل هوایی شده و هوا،هوای نجف است

رد خون فرق مولا،ازکجا میگذرد؟

تقدیم به پیشگاه کوثرانه ی کرب و بلا....

پریشان نویس

از دلم تا مستانه ی کاف کربلا

یادگاری حیدر و زمزمه های لافتی

غربت مدینه و حزن محزون بقیع

عاشقی فاطمه،عین الفبای علی

صبر زینب وار زینب،گودی قتلگاه

دل تنگ  من و گاهی جنونی گاه گاه

گمراهی من در میان حرمین

دلتنگم کمی،دلتنگ کاظمین

شب های آخر فاطمه و بغض چشمان حسین

فاطمیه شدن کربلا،حزن بین الحرمین...

 

پریشان نویس