پریشانیات

پریشانیات

فارغ از هیاهوی آدمک ها و دنیایشان،فارغ از آلونک های آجری و مرکب های آهنینشان،فارغ از هر چه که هست و هر چه که نیست،هرچه که رحمت بود هر آنچه که حکمت شد،هر چه کردیم ودیده شد و دیده نشد،سرفه های خشک قلممان را مرهمی باشیم بهتر است...

آخرین حرف هايتان
خانه ي همسايه

دل صنوبریم در هوای یاد تو همچو بید میلرزد...

سخت است و شیرین...دلتنگی برای صدا کردنت...سخت است وقتی در میان نماز نگاهم به عکست میفتد و بی اختیار چشمانم خیس میشوند...

من از همان ابتدا حسرت صداکردنت را داشتم و امشب اما باحسرت فقط نبود،بابغض صدایت کردم...

دایی دردانه ام...دلم امشب زیاد بهانه گرفت،بسکه دایی اش را ندیده بود...

تو را به عظمت واژه ی شهیدی که روی مزارت نوشته قسمت میدهم دعایم کن...

دلم بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی تنگت است و تنها کاری که میتوانم بکنم این است که رو به روی عکست یاسین بخوانم...

دلم امشب هوای بودنت را کرده بود...

هوایی شده بود...هوایش را داشته باش...هوای ابن دلتنگی هایم را داشته باش...

هواتو کردم،من حیرون تو این روزا هواتو کردم...

پریشان نویس